جهان را بدون زنان تصور کنیم

از شما چه پنهان هشت مارس که نزدیک می‌شود من نگران شوخی‌ها و تبریک‌ها و هدیه‌ها می‌شوم. از شوخی‌های جلف و سوال‌های حالا هشت مارس می‌خواهیم چه کنیم یا هر روز روز زنان است یا باشه من امشب آشغال‌ها را دم در می‌گذارم یا ظرف‌ها را می‌شورم و …

اینها می‌چرخند و می‌چرخند و هربار جلوی چشم خودنمایی می‌کنند و خودشان البته شاید بهترین دلیل هستند برای اینکه چرا هنوز هشت مارس نیاز داریم.

اما این هشت مارس من یک خیالبافی شخصی هم دارم که ترکیبی است از دو اتفاق. یکی ایده هشت مارس زنان آمریکایی برای مرخصی زنان در روز هشت مارس از کارهای مزدی و غیرمزدی که اینجا در موردش می‌توانید بخوانید و دومی هم‌زمانی این هشت مارس با خواندن کتاب «زنان بر بال‌های رویا» فاطمه مرنیسی.

اولی جنبشی اعتراضی است برای به رخ کشیدن نقش زنان به ویژه در بخش‌هایی که دیده نمی‌شود و مزد و افتخاری ندارد و برای یادآوری نقش اقتصادی زنان در جامعه و دومی روایت فاطمه مرنیسی کودک است از زن‌هایی که داخل حریم یک خانه زندانی هستند و دنیای بیرون را در رویا می‌بینند و تلاش می‌کنند تا به دخترهای کوچک شهامت مبارزه و بیرون رفتن از حریم را بدهند.

8march

 جهان را خالی از زنان تصور می‌کنم، خالی خالی برای یک روز. آنها نه در خانه هستند، نه در خیابان، نه در تلویزیون، نه رادیو، نه کافه‌ها و مغازه‌ها، نه شبکه‌های مجازی و نه دورهمی‌های واقعی. شهر را و جهان را کلا خالی از زنان، بدون زنان تصور کنیم.

 به خیابان‌ها و خانه‌ها و مغازه‌ها و کافه‌ها و رستوران‌ها و اتوبوس‌ها و تاکسی‌ها و مهماني‌ها و دوهمی‌ها نگاه می‌کنم. برای من تصور جالبی است یک جای ذهنم و بدنم  از این تصور احساس آسودگی می‌کند، البته که بخش‌های دیگری احساس اندوه یا هیجان.

اگر در این تصور با من شریک شدید، شما را دعوت می‌کنم که به سوال «چرا به هشت مارس نیاز داریم» فکر کنید:

من به خیابان خالی از زن‌ها فکر می‌کنم، فکر می‌کنم دستکم حالا زن‌های زیادی شاید همه‌ زن‌ها  نگرانی از دستمالی شدن و متلک شنیدن و نگاه خیره و گشت ارشاد ندارند

به خانه‌های خالی فکر می‌کنم، حتی خانه خالی از خودم. امروز دستکم در هیچ خانه‌ای زنی کتک نمی‌خورد، به زور ازدواج نمی‌کند، احساس بی‌ارزشی نمی‌کند، به اجبار بدون فرزندش زندگی نمی‌کند و تحقیر نمی‌شود، بدو بدو برای کار خانه خودش را از کار بیرون نمی‌رساند، آزار جنسی نمی‌بیند، تجاوز نمی‌شود. بعد بلافاصله قاضی درونم می‌گوید حالا همه زن‌ها هم که اینطور نیستند. نه نیستند قاضی سختگیر عزیز من اما هرکسی گوشه‌ای از آن را چشیده حالا کم و کم‌رنگ یا زیاد و آشکار.

به شرکت‌ها و کارخانه‌ها و فروشگاه‌ها فکر می‌کنم  که از زن‌ها خالیست، امروز هیچ زنی برای کار برابر دستمزد کمتر نخواهد گرفت، هیچ زنی نمی‌شنود که این کار مردانه است و برای زن‌ها مناسب نیست، زنی مورد آزار جنسی همکار یا کارفرمایش قرار نمی‌گیرد و ساعات طولانی با دستمزد کم در بخش غیررسمی کار نمی‌کند. تلاش نمی‌کند پدر یا شوهر یا برادرش را راضی کند که کار کند، لباسش سرتا پا برانداز نمی‌شود و…

به دنیا نگاه می‌کنم که با چهره مردانه‌اش هنوز می‌گوید مغز زن‌ها کوچکتر است، زنها ریاضی و جهت‌گیری جغرافیایی بلد نیستند، زن‌ها احساسا‌تی‌اند، تصمیم منطقی نمی‌توانند بگیرند، خیالم می‌رود تا زن‌های کشاورز که انگار از لطافت زنانه استثنا شده‌اند و با پاها تا زانو در آب هستند، به زن‌های کارگر، به زن‌های کودک که به ناچار ازدواج کرده‌اند و ظاهرا برای ازدواج زودهنگام صاحب عقل شناخته شده‌اند حتی پیش از آنکه بزرگ شوند، اما این یک روز زن‌ها از این جهان پر از تناقض رفته‌اند، از جنگ راحتند و قرار نیست چیزی را تغییر دهند، پنهان کنند یا به گردن بگیرند. از این خنده‌های لجوجانه در برابر تغییر خبری نیست از تمسخر زن‌هایی که اولین بار شعر‌هایشان را در خیابان خواندند، از آنها که رنگ قرمز به سر زنها مالیدند تا تحقیرشان کنند خبری نیست.

رویا می‌بافم که امروز زن‌ها نیستند، ناگهان غیب می‌شوند، آنوفت شاید در غیاب زن‌ها فکر کردن به اینکه چرا هنوز به روز جهانی زن به هشت مارس نیاز داریم راحت‌تر باشد، یکی از زن‌های آمریکایی پای بیانیه هشت مارس برای یک روز بدون زنان نوشته بود: « ما در آمریکا زن‌هایی داریم که حتی اختیار و انتخاب این را ندارند که یک روز نباشند و شغلشان را از دست ندهند یا کتک نخورند یا خانه‌شان را از دست ندهند. فاجعه از این بیشتر؟»

من در خیالم اما امروز به همه زن‌ها مرخصی می‌دهم، بعد یاد نصیحت مادر فاطمه مرنیسی میافتم که به او می‌گفت:

«رفتن مهم نیست، هرگاه احساس کنی دوست داری پرواز کنی به این فکر باش که در کجا و چگونه فرود خواهی آمد؟»